
غرور به مال موجب هلاكت است
اگر وضع شخص طورى شود كه استقلال در مالكيت براى خودش ببيند در حقيقت نوعى از كفر است. بهتر اين است كه اين حقيقت ضمن داستانى از قرآن مجيد بيان شود در سوره كهف داستانى ذكر فرموده كه به طور خيلى خلاصه آيات و تفسير آن را عرض مىنمايم:
درباره آن كسى كه از دار دنيا رفت و دو پسر داشت و شانزده هزار درهم از خودش باقى گذاشته بود هشت هزار درهم براى يكى و هشت هزار درهم، هم براى ديگرى باقى ماند. آن برادر اولى عاقلى كرد و هشت هزار درهم را در راه خدا خرج كرد و صدقه و انفاق فى سبيل الله كرد مالش را به خداوند وام داد چنانچه قرآن مىفرمايد: كيست كه به خدا وام دهد تا خداوند چند برابر به او پس دهد(80) برادرش هشت هزار درهم را داد و دو باغ گرفت و وسط آن دو باغ نهرى بود به خيال خودش كار خوبى كرده تا يك روز اين برادرى كه مالش را قرض خدا داده بود به ديدن برادرش رفت براى اينكه وظيفه دينيش را انجام دهد (صله رحم كند) برادرش او را سرزنش كرد و از خودش تعريف و تمجيد نمود0 باغ من، مال من، دارائى من، فهميد برادرش مغرور به خودش و دارائيش شده است و خودش را در رديف خدا، مىداند، گفت بدبخت مغرور به خودت نشو و شروع كرد به نصيحت كردنش كه هرگاه مىروى در باغت، بگو سبحان الله، الحمدلله باورش نشد، اجمالاً چندى گذشت يك شب كه با خيال راحت خوابيده بود صاعقهاى آمد و هر چه دارائى و باغ و مال بود سوزاند صبح كه سراغ باغش رفت ديد همه خاكستر شده آن وقت پشت دستش مىزد و تأسف مىخورد.
پس به مال، كه در معرض فناء است مغرور نشو كه پشيمان مىشوى، آن قدر غافل نباش بيا و خودت را اصلاح كن، نگذار كه در گور پشيمان بشوى.
مالك شمردن خود و مضايقه از انفاق
ديگر از مفاسد مالك شمردن خود، اين است كه در انفاق كردن مضايقه مىنمايد زيرا از خودش مىداند و مطابق حس چيزى كه داد كم مىشود بهتر اين است كه اين حقيقت را در ضمن داستانى كه در شأن نزول سوره الليل رسيده عرض كنم.
يك نفر در مدينه از اصحاب رسول خدا ناراحتى سختى برايش پيش آمد گرفتاريش هم اين بود كه همسايهاش درخت نخلى داشت كه شاخهاش پهن و كج شده بود موقعى كه خرمائى مىافتاد در خانه همسايه كه اين مؤمن بيچاره بود، اگر خودش بود جمع مىكرد براى صاحب نخل مىبرد (واجب است اگر چيزى از همسايه در خانهات افتاد بروى و به او پس بدهى حق ندارى تصرف كنى) وقتى خودش نبود بچهها مىخوردند يك وقت وارد شد ديد بچهاى دانهاى از خرماها را برداشته تا گذاشت در دهنش دويد از دهن بچه گرفت به همسايه داد، آنگاه نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) شكايت كرد اين درخت نخل همسايه بلائى براى من شده است رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) هم عقب اين صاحب نخل، فرستاد (حاصل روايت منقوله) به او فرمود بيا و اين درخت نخلت را به من بفروش در برابر يك درخت نخل در بهشت، قبول نكرد اول اينكه به خيال خام خودش خود را مالك مىداند دوم اينكه ايمانى نداشت به خيالش درخت بهشتى مثل درخت دنياست در حالى كه اشتراك در لفظ و اختلاف در حقيقت است گفت نمىخواهم.
آقا فرمود: بيا اين درختت را بفروش به يك باغچهاى در بهشت كه چندين نخل دارد باز هم نادان قبول نكرد ناگاه جناب ابودحداح خبر شد، ديد عجب موقعى است خوب مىشود با پيغمبر معامله كرد، فانى بدهد، باقى بگيرد.
اول نزد صاحب نخل رفت گفت: شنيدهام پيغمبر مىخواهد نخلت را بخرد ندادى؟ گفت: نه پيغمبر مىخواهد نسيه معامله بكند ابودحداح گفت: من بنقد معامله مىكنم اين درختت را به چند درخت مىدهى در دنيا؟ گفت بچند تا مىدهى؟ گفت: من باغچهاى دارم از نخل كه خرمايش مرغوب و چنين و چنان است يك نخل بده در برابر يك باغچه گفت فروختم اين هم گفت خريدم.
جناب ابودحداح آمد پيش رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) گفت: يا رسول الله معاملهاى كه مىخواستى بكنى من رفتم از او خريدم درخت نخل از من شد حالا من مىخواهم با شما با نخلى در بهشت معامله بكنم.
فرمود جنة و جنة و جنة يك درخت نخل كه به ما فروختى من در برابرش يك بوستان و يك بوستان و يك بوستان بتو معامله كردم.
مكرر گفتهام درختهاى بهشتى كه گفته مىشود ربطى به درختهاى دنيا ندارد اشتراك در لفظ است در روايت دارد وقتى كه باد مىآيد برگهاى درختان بهشتى حركت كه مىكند: نغمه1 دلربائى از آنها بلند مىشود نغمه سبحان الله، الحمدلله.
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسبها: <-TagName->